محمد بن یحیی بن علی جیلانی لاهیجی ، ملقب به « شمس الدین » و متخلص به اسیری از شعرا و عرفای نامی بود.تولشبین سالهای ۸۰۶ تا ۸۰۹ شمسی وی معاصر شاعر معروف ، عبدالرحمن جامی و مرید سید محمد نوربخش و از خلفای او است . شرحی بر مثنوی گلشن راز شیخ محمود شبستری ، به نام « مفاتیح الاعجاز » نوشته که در آن مسائل ذوقی عرفان را با استدلالاتی محکم و مطالب غامض تصوف را با بیاناتی روشن توضیح داده است . اثر دیگرش مثنوی « اسرار الشهود » است . قاضی میر حسین یزدی میبدی که از دانشمندان زمان خود بود در حق اسیری چنین نوشته است : « حضرت ارشاد پناه ، آئینۂ صفات الله ، گوهر درج ولایت ، اختر برج هدایت ، واقف حقایق ناسوت ، عارف دقایق لاهوت ، صاحب فناء الفناء ناصب لواء البقاء مسافر مراحل جبروت ، مجاور منازل ملکوت بود.
از آثار منظوم میتوان به مثنوی اسرارالشهود اشاره کرد همچنین دیوان اسیری بهکوشش برات زنجانی در ۱۳۵۷ش در تهران طبع و نشر شده است.. منتخب مثنوی، گزیدهای است از مثنوی مولوی که اسیری در ۷۴ق آن را گرد آورده، و برخی از مشکلات را نیز به نظم تبیین کرده است
اسیری در سال ۸۸۵ شمسی چشم از جهان فروبست و در خانقاه نوریه در شیراز به خاک سپرده شد.در برخی روایتهای نامطمئن وفاتش سال ۸۷۲ شمسی بوده.
در ادامه دیوان اشعار و رسائل وی برای دانلود در اختیار شما قرار داده شده.
چند اثر از ایشان:
گر تو خواهی دولت دیدار یار باش گریان ، همچو ابر نوبهار گریه و زاری ، نشانی درد بود هر که سوز و درد دارد ، مرد بود زاد راه عشق ، عجز است و نیاز گر درین ره میروی بگذر زناز وصف عاشق ، ذلت و بیچارگی است نیستی و غربت و آوارگی است هرکه بی درد است ، از حق غافل است دردمند عشق ، باسوز دل است سوز عشق و درد و غم باید بسی تا درین ره ، بوکه گردی تو کسی من نخواهم مال و جاه وطمطراق درد خواهم ، سوز عشق و اشتیاق از عمل و ز علم و زهدت ، سود نیست جز شکست و نیستی ، بهبود نیست **************************** دل بسته به زلف یار بادا جانم به غمش فگار بادا هر دل که مقیم کوی او نیست آواره ی هر دیار بادا بر جان و دلم ز عشق جانان درد و غم بی شمار بادا عاشق که فنا نگشت از خود ز اندوه فراق زار بادا دل را که هوای وصل یار است از حور و بهشت عار بادا هر سر که نگشت خاک پایت بر باد فنا غبار بادا هر کس که جمال روی او دید سر ها به رهش نثار بادا دل را که به عشق یار کار است بیکار ز کار و بار بادا جانم ز شراب لعل جانبخش چون چشم تو پر خمار بادا هر کس که میان به عشق دربست از غیر تواش کنار بادا منزلگه جان تو اسیری دایم خم زلف یار بادا ******************************** ای عشق تو آتش زده در خرمن جان ها وز سوز غمت سوخته دل ها و روان ها خون شد دل عشاق ز دست الم عشق شرح غم عشق تو برون است ز بیان ها از شوق جمال تو دل چرخ پر آتش بی صبر و قرار از غم تو دور و زمان ها محرم بحریم تو نه نام و نه نشان است بی نام و نشان در حرمت نام و نشان ها سرگشته و حیران به بیابان تحیر در ذات و صفات تو یقین ها و گمان ها از بحر هویت که دو عالم به کنار است خلقان همگی بی خبر از قعر و میان ها از پرتو حسنت شده تابان همه عالم وز روی تو روشن همه کون و مکان ها کی حسن رخت شرح دهد نطق،کماهی در وصف جمال تو لال است زبان ها عارف نبود هر که نبیند چو اسیری آیینه ی روی تو عیان ها و نهان ها *************************** تا نقاب از مه رخسار تو برداشت صبا یافت از پرتو حسن تو جهان نور و صفا از تجلی جمال تو دل و جان جهان مست و لایعقل وشیدا است زهی حسن لقا جز جمالی که بهر لحظه نماید رخ دوست نیست درد دل ما را به جهان هیچ دوا بیخود از باده ی عشق اند،چه هشیار و چه مست همه مست می وصل اند،چه شاه و چه گدا وارهید این دل دیوانه ز اندوه فراق تا که در بزم وصال تو ز خود گشت فنا محرم سرّ نهان آمد و عارف به یقین هر که حسن رخ تو دید عیان از همه جا دید خورشید جمالت ز همه ذره عیان هر که وارست اسیری ز حجاب من و ما
منابع:
گ.ف۲۴
هدایت.ر ۴۰
مدرس(۱) ۷۳
زنوزی.ر چهار ۷۱۵
فرصت ۴۶۲
طلعت ۱۵
خلیل ۲۸ دویست و ده
واله ۳۴
بزرگ(۹)یک ۷۶
مفید (حرف الفا)