ابراهیم،متخلص به آذر و معروف به جناب لاهیجانی از شعرای متاخر است که با علی اشرف لاهیجانی (عندلیب) معاصر بود
چند اثر از ایشان
بهار حسن چو آراست ، بوستان تو را
به دست باد صباداد ، داستان تو را
ندید از دل ماتنگتر ، به هر چه که دید
نمود از دل ماتنگتر ، دهان تو را
میان موی میانت ، چوموشکاف شدم
نبود فرق به یک مو ، زمو ، میان تو را
تجلیت به همه کاینات بود ، نداد
نشان کسی به من ای بی نشان ، نشان تو را
بیا ، ز چشم بدت گر به جان ، گزند آمد
بنه به جان من ای جان ، بلای جان تو را
به ابروان کجت ، قصد خون ماکردی
به راستی که کشد بعد از این ، کمان تو را ؟
تو خود قیامتی ای قامتت قیامت خلق
به روز حشر نگیرد ، کسی عنان تو را
در آسمان ملاحت ، توآن خجسته مهی
که آفتاب زند بوسه ، آستان تو را
دو چشم مست توشد برخلاف رسم و شکست
به جای دشمن خود ، قلب دوستان تو را
شکفته شد گل رخسار دوست ، آذر خیز !
بکش چوبلبل بیدل ز دل ، فغان تورا
***********
دلبر یغمای ما ، تاخت به یغمای ما
تاخت به یغمای ما ، دلبر یغمای ما
صبر و شکیبای ما ، برد سر زلف یار
برد سر زلف یار ، صبر و شکیبای ما
شاهد ترسای ما ، غارت ایمان کند
غارت ایمان کند ، شاهد ترسای ما
شد به تماشای ما ، آنکه چنین روز خواست
آنکه چنین روز خواست ، شد به تماشای ما
عین تولای ما ، تن به قضا دادن است
تن به قضا دادن است ، عین تولای ما
جز تو در اعضای ما ، هیچ نیابد کسی
هیچ نیابد کسی جز تو در اعضای ما
از تو تمتای ما ، وعدہ وفا کردن است
وعده وفا کردن است ، از توتمنای ما
جلوۂ لیلای ما ، ساخته مجنون مرا
ساخته مجنون مرا ، جلوۂ لیلای ما
آخر سودای ما ، اول دیوانگی است
اول دیوانگی است ، آخر سودای ما
عشق سراپای ما ، در خم زلف توشد
در خم زلف تو شد ، عشق سراپای ما
آذر شیدای ما ، آمده شیدای دوست
آمده شیدای دوست ، آذر ، شیدای ما
***********
از ناز اگر جلوه دهی آن قد و قامت
از لب فکنی قصه آشوب قیامت
تا صف زده مژگان تو شد در صف یغما
از دل نکند کس طمع صبر و سلامت
عاشق نتواند سخن عشق بپوشد
تارنگ رخ و دانه اشک است علامت
رسوایی ما شهره شهر است دو صد شکر
کز عشق تو شد بسته به ما راه ملامت
آنکس که نشد عاشق رویت به همه عمر
انگشت بدندان گزد از روی ندامت
برگو سخنی ز آن لب شیرین که به عشاق
دشنام تو وحی است حدیث کرامت
در کشتنم اندیشه مکن زانکه به محشر
بازار قیامت شکنی ز آن قد و قامت
آذر به ره عشق تو جان داد و نخواهد
جزو وصل تو در روز جزا هیچ غرامت
**************
دامن وصل تو تا به دست من آمد
چرخ زبردست زیر دست من آمد
تا که گرفتم به خاک کوی تو منزل
دامنه عرش جای پست من آمد
داد دوچشمت نظام فوج نگه را
طرفه سپاهی پی شکست من آمد
زود زدم پشت پا به مسجد و محراب
تا سر کوی مغان نشست من آمد
دولت جاوید این که از پی قتلم
تیغ به کف ترک می پرست من آمد
خون دلم گر خورد زدست نخواهم
داد که با خون دل به دست من آمد
راه جنونم ز چارسو همه بگشاد
تا سر آن زلف پای بست من آمد
دو ش بگفتم که کیست رهبر ایمان
گفت که آهسته چشم مست من آمد
آذر و حاشا زعشق دست کشیدن
عشق بتان شیوه الست من آمد
منابع:
غ.م۱۵
گ.ف۱۷