حکیم محمد باقر صبوری رشتی ( میرزا باقر حکیم )

سید باقر خان مدير الاطبا ، مشهور به « حكيم صبوری » از سادات جلیل و از خانواده های اصیل گیلان است که به سال ۱۲۲۸شمسی  در رشت تولد یافت . تحصیلات مقدماتی را در زادگاهش آغاز و در تهران و بیروت و مصر تکمیل نمود . سفری هم به پاریس کرد و بعد از 14 سال تحمل رنج و مشقت و آشنایی با حکمت و کلام و طب قدیم و جدید ، به رشت بازگشت و به افاضه و تخفیف رنج بیماران و شفای مرضی پرداخت و شهير و نام آور گردید . ابو نصر میرزا حسام السلطنه حاکم وقت گیلان ( ۱۳۰۸ – ۱۳۰۵ ه.ق ) در یکی از گزارشهایش به مرکز نامبرده را به عنوان طبيبی حاذق و مجرب که تسلط کاملی به زبانهای عربی و فرانسه دارد و دارای فنون ذوقيه و ادب می باشد . ستوده است و از دولت خواست به لقب(( مدير الاطبایی ))  سرافراز شود و اشاره می کند به اینکه نامبرده ، در سالی که وبا در گیلان شیوع یافت و عده ای را به دیار عدم فرستاد با وجودی که اغلب اطبای رشت فرار اختیار نموده و خود را از خطر ، دور ، و به نقاط امن رسانیدند او با کمال غيرت و قوت قلب ، گاه در رشت و زمانی در انزلی و نقاط دیگری که این مرض شیوع داشت حاضر شده فعالانه به مداوای بیماران می پرداخت

 نخستین بار که از حکیم در مطبوعات نام برده شد و به عنوان یکی از مفاخر ادبی گیلان و شخصیتی از نوادر زمان در علوم طب و حکمت و کلام و موسیقی معرفی گردید به قلم شادروان محمدی انشائی نویسنده توانا و مدیر روزنامه « حقایق » رشت بود که با ذکر و غزلی از استاد ، مقاله ای در شماره ۲ مجله فروغ رشت به سال ۱۳۰۶ شمسی نگاشت و او را به طور شایسته به همشهریانش شناساند . متعاقب آن ، شادروان سعید نفیسی چهار غزل دیگر استاد را که هر یک شاهکاری محسوب می شوند در دو شماره بعد همان مجله به چاپ رسانید و در تکمیل یادداشتهای مزبور آقای دکتر هادی جلوه قاضی دانشمند دادگستری در مقام آن برآمد که دیوان شعر حکیم را فراچنگ آورده به چاپ رساند و خوشبختانه با کوشش بسیار و موفقیت نسبی که نصیبش گردید توانست دیوان شعر حکیم را در سال ۱۳۳۴ شمسی با دو مقدمه ممتعی از دو استاد نامی که اکنون چهره در نقاب خاک کشیده اند مرحومین ابراهیم پور داوود و دکتر محمد معین به زیور طبع بیاراید . در مقدمه مفصل پور داوود که در اینجا به اختصار نقل می شود ، چنین آمده است : در دیوان شعر حکیم صبوری ، چاپلوسی نیست ، لفظ مهمل دساتیری ، لغت غليظ عربی نیست . واژه بی پدر و مادر قدیم نیست ، افکار زیانبخش قلندران نیست . تعصب دینی و برودت آخوندی نیست . من در این دیوان ، اندیشه های مردم بنگی و مالیخولیایی از قبیل اینکه چرخ ، کجرفتار است ، زندگی ناهنجار است ، کالای سخن خریدار ندارد ، هنرمند خوار است و دانشمند زار است نیافتم . اشعار صبوری ، نمونه ای است از گفتار منظوم پیش از مشروطه ایران که یک گوینده گیلک که لهجه گیلکی ، زبان مادری اوست به چه اندازه سنت زمان خود را در فن شعر و زبان رایج ادبي ، رعایت می کرده است .  استاد دکتر محمد معین نیز در سرآغاز گفتارش ، اشعاری را که صبوری به اقتضای جلال الدین مولوی و سعدی و هاتف اصفهانی و حافظ سروده است ، یک یک بر شمرده و اشاراتی که در آنها به آیات قرآنی شده و صنایع بدیعی که در اشعار مزبور به کار رفته است با مطابقه هر یک از گفتارها به شور و حال و عقاید و اوضاع و احوال متعلق به زمان شاعر ، توضیح و توجیه نموده است.اجمالا آنکه صبوری شاعری بود حکیم وحکیمی شاعر که به روانی شعر می سرود و اشعارش را خود ، با خطی خوش و زیبا در اوراق و دیوانش ثبت می کرد . اشعارش به گفته استاد پورداوود بی هیچگونه تکلف ، از دل گویندهای تندرست برخاسته است که از روزنه دل ، بیرون تافته و نمودار فروغ بارگاه ایزدی است . حکیم به سال ۱۲۷۴ شمسی بر اثر سقوط از درشکه در گذشت و از او سه فرزند دختر به جای ماند.

چند اثر از ایشان

 هر که به دل ، عشق روی یار ندارد
 در براهل دل ، اعتبار ندارد
  آنکه ندارد به سینه بار غم یار
 در حرم خاص عشق ، بار ندارد
  کشته بود در دل صنوبری من
  قامت سروی که جویبار ندارد
 طعنه مزن عاقلا به  بیخودی ما 
 عاشق دیوانه ، اختیار ندارد 
 هیچ مجوکفر و دین زاهل محبت 
 عشق ، به اسلام و کفر کار ندارد 
 طالب مهری ؟ ز سینه کینه فرو شوی
 کآینه اهل دل غبار ندارد
  باده صوفی ز رنگ و بوست مبرا
  مستی این می کشان ، خمار ندارد 
 هست گدا را به کنج  فقر وقناعت 
 لذت عیشی  که شهریار ندارد
 بیم و امیدش به عَمرو  و زید نباشد
 آنکه به دل  مهر روزگار ندارد
  هر که به جایی امیدوار و صبوری 
 جز به خدا ، دل امیدوار ندارد
  
  
***************

  
 سهل باشد در مقام فقر ، از دنیا گذشت 
 ای خوش آن رندی که از دنیا و از عقبی گذشت
  سود غافل ، دنیوی ، سودای عاقل ، اخروی
  عاشق وارسته از این سود و آن سودا گذشت 
 من نه تنها فارغم با رویش از یاد بهشت 
 هر که دید آن قد و لب از کوثر و طوبی گذشت 
 بی تأمل ، ای خرد ، کشتی مران در بحر عشق
  باید از خود درگذشت آنگه از این دریا گذشت
  تا نه پیماید کسی دشت جنون ، کی پی برد
 آنچه بر مجنون مسکین ، از غم لیلا گذشت ؟
  خواجه نتواند ز دنیا بگذرد ، باور مکن
  کی تواند کودک از لوزینه و حلوا گذشت ؟ 
 زشت و زیبای جهان ، چون جمله باشد در گذر
  لاجرم باید هم از زشت و هم از زیبا گذشت
  خوش بود زاهد ز فردا ، صوفی امروز است خوش
  خوشتر آن باشد که از امروز و از فردا گذشت
  بهر دفع چشم بد ، از روی خویش وان یکاد 
 خوانده ام من ، تابلا از آن قد و بالا گذشت
 عاشق صادق صبوری ، آن بود کز جان خویش
 پیش شمع عشق چون پروانه بی پروا گذشت 

منابع:

گ.ف۲۶۹

غ.م۳۱۰

بزرگ(۹)دو ۵۹۸

معین ۹۸۱

معصوم(۳)۲۸۵

ت.دح۸