اهل لاهیجان ، فرزند سید حسن کیا ، گذشته از امارت بیه پیش و فرمانروایی مطلق منطقه لاهیجان ( از ۷۶۰ تا ۹۹۹ هجری قمری ) از شعرا و موسیقیدانان گیلان بود . شرح امارت و پادشاهی وی ، در اغلب تذکره ها مذکور و خلاصه اش این است من که بعد از در گذشت پدر و رسیدن به سن بلوغ ، به امارت لاهیجان رسید . با امرای محلی نبرد کرد و در اغلب مبارزات فاتح بود کارش کم کم بالا گرفت تا جایی که به توصیه های پادشاه صفوی وقعی نمی نهاد و با فرستادگانش بی اعتنایی و بدرفتاری می نمود و حتی چند نفرشان را به قتل رسانید . شاه صفوی ( طهماسب ) به خشم آمد و به لاهیجان لشکر کشید ، خان احمد خان تاب مقاومت نیاورد مغلوب و منهزم و اسیر شد ( ۹۴۶ شمسی) به قلعه قهقهة فارس تبعید و ده سال در آنجا محبوس بود معروف است که رباعی زیر را از تبعید گاه به شاه صفوی نوشت :
از گردش چرخ واژگون می گریم
از جور زمانه بین که چون می گریم ؟
با قد خمیده ، چون صراحی شب و روز
در قهقه ام ولیک خون می گریم
و منظور از رباعی مزبور جلب رأفت و عفو پادشاه صفوی بود . در تذکره ها آمده است که پادشاه صفوی رباعی زیر را در جوابش فرستاد :
آن روز که کارت همه اش قهقهه بود
با رأی تو رای سلطنت صدمهه بود
امروز در این قهقهه ، با گریه بساز
کان قهقهه را نتیجه این قهقهه بود !
بالجمله پس از گذشتن مدت ده سال ، مورد عفو واقع و به مقر امارت و حکمرانیش باز گشت ولی همچنان با مناعت و گردن فرازی می زیست و از اطاعت فرامين شاه عباس کبیر که این زمان به پادشاهی رسیده بود سرپیچی می نمود . شاه عباس به گیلان لشکر کشید و جنگی در کنار سفیدرود در گرفت که به قرار تقرير مورخین ، آب سفیدرود از خون کشته شدگان رنگین گشت . خان احمد خان مغلوب و متواری گردید و از راه شیروان به قسطنطنيه و از آنجا به بغداد رفت و به سال ۹۷۶ شمسی در گذشت .
چند اثر از ایشان:
بیرون زکوی تو باخون دیده خواهم رفت هزار طعنه زمردم شنیده ، خواهم رفت به پايبوس تو چون آمدم ، ندانستم که پشت دست ، به دندان گزیده خواهم رفت * * * زمانه سوخت چنان جان ناتوانی مرا که هیچ تاب صبوری نماند جان مرا زسنگ خاره روان گردد آب ، چون چشمه اگر به کوه بگویند ، داستان مرا * * * من مجنون صفت ، ازموی سر ، پیراهنی دارم زموباریکتر در زیر پیراهن ، تنی دارم * * * کاش نومیدم کند یکبارگی از لطف خویش تا ز دل این خار ، خار آرزو ، بیرون رود * * * کند چون جلوه آن مه،سرو آزاد است پنداری ز جنس آدمی نبود،پریزاد است انگاری به یاد لعل میگونش بده از لطف ای همدم دمی آبی که آتش بر من افتاد است پنداری مبرای باغبان بیهوده رنج از گلشن مقصود نروید تخم شادی ، محنت آباد است پنداری تو را ای همنشین ، بر گریه من خنده می آید چو من کارت به بیرحمی نیفتاد است پنداری زکوه بیستون ، جزلاله محنت نمی روید زمینش خورده آب از خون فرهاد است پنداری اسیر کنج محنت باش خان احمد که در عالم در راحت به روی خلق ، نگشاد است پنداری * * * مقیدیم به زنجیر زلف یار هنوز که بسته است به هرمو دل هزار هنوز به دوستداری جانان اگرچه دل دادیم به جان دوست که هستیم شرمسار هنوز تمام عمر از آن بیوفا جفا دیدیم به لطف یارهنوزیم امیدوار هنوز
منابع:
گ.ف ۲۰
ت.گیل ۲۰