رحمت غبرائی لنگرودی

رحمت غبرائی لنگرودی بسال ۱۲۹۳ چشم به جهان گشود

چند اثر از ایشان

 جان به لب آمد و بر لب نرسیده است
  روانم‌عمر بی‌حاصل ایام جوانی به سر آمد
 من ندانستم از آغاز و سرانجام چه دانم؟
 محتسب مست و شهنشاه به میثاق انا الحق
 همچو فرعون کند نعره که یزدان جهانم
 ‌اهرمن‌زاده یقین نطفه آن دیو سپید است
 مدعی گشته که از تخمه کاووس کیانم‌
 مام ایران پس از این‌روسپی از آب درآید
 شه در اندیشه نابودی آزاده کسانم‌
 رحمت! ار دست دهد خوش گذرانیم زمانی
 دل خرم نتوان یافت در ایران، خوش از آنم
  
  
 ************************ 
  
  
  
 ازناوک مژگانش ، آراسته پیکان ها
  تا آنکه هدف سازد ، یکباره دل و جان ها 
 شوق رخ گلبویت ، ذوق مه دلجویت
  ما را بکشد هردم ، برطرف گلستان ها 
 خواهم که بهر چشمی ، ای چشمه جوشنده
 دامن چوکشی از من ، من باشم و باران ها 
 با ظلم شدم همدم ، تا با تو شدم محرم 
 چون تیغ کشی هردم ، بر فرق مسلمانها ؟ 
 شد شام زهجرتو ، روزهمه عشاق 
 شد چاك زعشق تو ، ازخلق ، گریبان ها
 بی جان شده « غبرائی » از فرقت وصل تو
  ای آنکه روان بخشی ، برقالب بی جانها 

منابع:

●غ.م۳۹۲

●ف.آسمان