رضا قربانی ( بینا )

رضا قربانی ، فرزند حسین جان قربان اف ، اهل بندر انزلی متخلص به بینا در ۲۱ فروردین ۱۲۸۷ شمسی متولد شد . پدرش از بازرگانان سرشناس و مورد توجه و احترام اهالی انزلی بود . بینا ، تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در زادگاهش به پایان رسانید و پس از فراغ از تحصیل در شرکت های ساختمانی ، شاغل خدمت گردید و طولی نکشید که وارد خدمت بانک ملی شد و در همانجا بازنشسته شد.مردی بود  متین و خليق که بهره کافی از کمال و دانش داشت و نویسنده ای بود چیره دست و شاعری توانا ، اشعار دلچسب فراوانی سروده است که نمایشگر ذوق و استعداد شگرف اوست .او به واسطه شغلش سالها دور از گیلان و در اصفهان میزیست.بینا به زبانهای فرانسوی ، ترکی و روسی نیز مسلط بود

چند اثر از ایشان:

کیست بیند رخ آن مظهر زیبایی را 
ندهد از کف خود ، تاب شکیبایی را 
طلعت روی دلارای تو در گلشن حسن 
برد از چهره گل ، رونق زیبایی را 
بلبل از عشق من آموخت غزلخوانی را 
گل ز بی مهری تو ، ناز و دل آرایی را 
لال سرخ ز روی تونشانی دارد 
من از آن شیفته ام ، لالۂ صحرایی را 
تا به خلوت بودم یاد غمت مونس جان 
به دو عالم ندهم ، لذت تنهایی را 
کعبه ای ساخته ام در دل خود ، بی گل وخشت 
که نیازی نبود مرحله پیمایی را 
دولت فقر اگر دست دهد بینا را 
به پشیزی نخرد ، ثروت دنیایی را

************************

از عارض چون ماه توتاپرده برافتاد 
خورشید جهانتاب ، مرا از نظر افتاد 
آنکس که ز کیفیت چشم تو خبریافت 
شد مست بدانسانکه ز خود بیخبر افتاد 
در حسرت لعل لب شیرین تو هرشب
از دیده ، بدامان من از غم ، گهر افتاد
شیرین چو رطب کام کسان کن که در این باغ 
سوزند هر آن شاخه که بی بارو برافتاد 
بر سایه برم رشك ، که این رو  سیه از چیست
اینگونه بدنبال تو در هر گذر افتاد ؟ 
عشق تو شرر ، بر دل هر پیر و جوان زد
آتش ننهد فرق چودر خشك و ترافتاد 
« بینا » نتواند به از این وصف تو گوید 
نقش تو نکو در قلم دادگر افتاد


************************


بر کله بیداد گران ، پتک گران باش 
یعنی که به جان ، دشمن بیدادگران باش 
همدرد کنی تا دگران را به غم خویش 
همدرد ، به غمخواری درد دگران باش 
نیک و بد ایام ، به یک حال نماند 
فارغ ز بد و نیک جهان گذران باش 
خواهی که به نیکی به جهان یاد کنندت 
نیکی به ضعیفان کن و از ناموران باش 
تا پردہ ناموس تو را كس ندراند 
تو نیز ، به دور از عمل پرده دران باش 
خورشید صفت ، بر همه با مهر نظر کن 
فیضی برسان ، در صف صاحبنظران باش 
بی رنج میسر نشود گنج ، کسی را 
خدمت کن و اجرت ببر ، از رنجبران باش 
بینا ، اگر آزار ، کس از دست تو ببند 
از چرخ ، به آزار دل خود نگران باش


*************************

عیبم مکن به غصه اگر خو گرفته ام 
این درد را ، به مصلحت او گرفته ام 
صبر من و جفای دلارام ، تازه نیست 
دیریست ، بابلای غمش خو گرفته ام 
دست محبتی ، بسر من نمی کشد 
سر را ، ز غصه بر سر زانو گرفته ام 
فریاد من برون بود از اختیار من 
مستانه ، الفتی به هیاهو گرفته ام 
در تنگنای سختی حرمان ، به لطف یار 
امیدوار گشته و نیرو گرفته ام 
ملك دلی ، به مهر بدست آرو کم بگو 
ملك جهان ، به قوت بازو گرفته ام 
« بینا » نشان دوست که جا داشت در دلم 
از این و آن ، بهر در و هر سو گرفته ام

منابع:

غ.م ۶۰

گ.ف ۶۷

ت.دح ۱۵۷