
عبدالحسین ، فرزند شیخ حسن ، متولد ۱۵ اسفند سال ۱۲۹۲(به روایتی ۱۲۸۴) خورشیدی در شهرستان رشت ، شاعری بود خوش قریحه که نام خانوادگی و تخلص شعریش « ذاکری » است . تحصیلات ابتدایی و سیکل اول متوسطه را در رشت و دوره آموزشگاه فلاحتی را در لاهیجان گذرانیده و از علوم الهی نیز که نزد پدرش آموخته ، بهره مند شده است . به مناسبت علاقه سرشارش به ادبیات ، سرودن شعر و نوشتن مقالات را از سال ۱۳۰۸ آغاز نمود . آثارش در مطبوعات گیلان و خراسان منعکس است . و خود ، روزنامه ای در رشت بنام « کنام » دایر نمود که چند وقتی انتشار می یافت کتابچه منظومی از او به نام شهادت نامه ملاحظه شد که حاوی خاطرات ایام جوانی اوست . در خلال آن ، وقایع اجمالی گیلان از انقراض سلسله قاجاریه تا سال ۱۳۲۰ بیان شده و بیداد گریهای چند تن از فرمانداران گیلان ، امثال عبدالحسین تیمور تاش و رضا افشار را در بر دارد . کتابچه منظوم دیگری به نام « بینوایان » انتشار داده که آن هم حاوی خاطرات دوران شباب و اواخر دوران حیات پدرش می باشد که هر دوی آنها جالب و خواندنی است . آثار دیگری هم دارد به نام « زندگی عشاق » – « کشکول » – « سانحه ای در رشت » – و اشعار منظومی از قرآن مجید از روی ترجمه فارسی آن که چاپ نشده است . ذاکری بعد از سالها خدمت در وزارت کشور و بازنشستگی و گذراندن اوقاتش به مطالعه و تحقیق در رشته ادبیات و عرفان و معارف اسلامی سرانجام در اردبیهشت ۱۳۶۷ در رشت درگذشت و در وادی تازه آباد به خاک سپرده شد .
چند اثر از ایشان
از غم هجرتو ، صد فتنه بپاخواهم کرد عالمی غلغله ، از شور و نوا خواهم کرد از فراغت چوسبو دست به سر خواهم بود پیرهن چاکز عشقت ، چونباخواهم کرد تابکی بوسه دهی بر من و جان بسپارم سر و جان در رهت ای دوست ، فدا خواهم کرد تو اگر بر من دلداده همه جور کنی من به مویت قسم ای ماه ، وفاخواهم کرد عشق من بر تو چرسیلاب به دریا ماند که به هر حال در آغوش تو جا خواهم کرد من نه آنم که ز جور فلکی ناله کنم چاره درد به وصل تو ، دوا خواهم کرد هرکه بد کرد به من شکر سزایش را دید زان که ای ذاکری من رو به خدا خواهم کرد ****************** آن سرو خوبروی چو پا در رکاب کرد عمر عزیز بود و به رفتن ، شتاب کرد زلفش به بوی مشک ، دل و دین ما ببرد چشمش به ناز ، خانه ما را خراب کرد آن لاله روی ، داغ دل ما ، همی فزود آتش به جان ما زد و کاری صواب کرد در حیرتم من از دهن تنگ آن صنم چندین هزار دل زپی بوسه ، آب کرد از دوستان سست وفا گشته ام ، ملول در فکر جام باید و ، رو بر کتاب کرد چرخ ار موافق تو نگردد ، غمین مباش كان نابکار ، کار دغل ، بی حساب کرد آسوده ام ز دهر وخوشم ذاکری ، از آنک ایزد همی دعای مرا ، مستجاب کرد
گ.ف۱۶۱
غ.م ۱۶۱