
سرهنگ علی خوروش دیلمانی فرزند غلام علی خان سیاهکلی در اردیبهشت ۱۲۸۶ در سیاهکل دیلمان متولد شد استاد مستقیم وی آقا میرزا احمد بود وی در مدرسه اسلامی سیاهکل و امید قزوین تربیت و مروت تهران و نیز دارالفنون درس خواند در مهر ماه ۱۳۱۱ وارد مدرسه نظام شد و دو سال بعد به درجه افسری رسید همچنین دوره نقشه کشی را در سال ۱۳۱۶ و دوره تکمیلی دانشکده افسری را در سال ۱۳۱۷ به پایان رساند.
کتب وی
گلزار معانی سال ۱۳۱۹
جشن های باستانی ایران سال ۱۳۳۶
سرگذشت کوروش بزرگ سال ۱۳۳۷
تاریخ مفصل دیلمان
اشعارش در روزنامه های محلی گیلان به مجلات پایتخت به ویژه در مجله باغ صائب چاپ شده بود
چند اثر از ایشان
به گاہ جانفزای نوبهاری
کشیدم رخت خود را سوی صحرا
رسیدم برکنار کشتزاری
که خرم بود و سر سبز و مصفا
فضای سرخوش و خوش منظری داشت
هوای دلکش و جان پروری داشت
من سرگشته بی پروا به هر سوی
نظر افکندمی بهر تماشا
گهی بر سبزه گاهی بر لب جوی
دو چشمم خیره دل مبهوت و شیدا
زفر جان فزایش نوبهاران
تو گفتی داشت مشک تر به دامان
شگفتم بود از سر طبیعت
که این بزم دل آرا را بیاراست
چنین داده به صحرا زیب و زینت
که در صحرا چنین هنگامه برپاست
زمانی را با این پندار بودم
به این اندیشه در پیکار بودم
که ناگه گفت در گوشم سروشی
کی سر گشته آخر تا کی و چند
در این اندیشه بیهوده کوشی
شنو از من که تا گویم تو را پند
نمیدانی که اصرار فراوان
طبیعت را بود در پرده پنهان
در این ره هرکسی را دسترس نیست
مگر صاحبدلان را راه باشد
هوای فهم آن غیر از هوس نیست
بپویید هرکه دل آگاه باشد
که پشت پرده باشد پرده داری
بود پرورده را پروردگاری
*********************
منم که روی زمین را ز اشک ترک کردم
هر آن که گفت مکن گریه بیشتر کردم
به جبر بود نه با اختیار اگر روزی
به کوی عشق چو دیوانه گان سفر کردم
قسم به عشق که عشقت سیاه روزم کرد
زبس که شب همه شب ناله تا سحر کردم
از آن دمی که فتادم به دامت ای صیاد
تو شاد بودی و من سر به زیر پر کردم
کسی معامله در عشق همچو من نکند
کزین این معامله من بارها ضرر کردم
برای شکایت هرکس به دادگر خوروش
مرا نگر که شکایت ز دادگر کردم
***********************
می گشت اگر دلبر من رام چه میشد
می یافت دل از وصل وی آرام چه میشد
میداد اگر بوسه از آن لعل شکر خای
میکرد برون از دلم آلام چه میشد
می ریخت اگر از خم وصلش می و میگشت
لبریز از آن باده مرا جام چه میشد
می گفت اگر با من شوریده کلامی
ور بود کلامش همه دشنام چه میشد
میداد جوابی به سوال من اگر یار
با نامه و با قاصد و پیغام چه میشد
می داد اگر خاتمه بر دوره هجران
میکرد وفا با من گمنام چه میشد
بر کام دل غم زده ام چند زمانی
می گشت اگر گردش ایام چه میشد
میبود به خوروش گرش از لطف نگاهی
ور بخت شدی یار سرانجام چه میشد
******************
دلی شوریده و دیوانه دارم
نگو دل یک جهان ویرانه دارم
در این ویرانه مهر ماهرویی
چو رخشان گوهری یکدانه دارم
به صحرای محبت شد مکانم
به کوی آن صنم کاشانه دارم
در آن وادی که عنقا پر بریزد
من از روز نخستین خانه دارم
من آن مرغم که در قاف وفایش
چنان سیمرغ بس افسانه دارم
به دام عشق افتادم از آن روی
که در دل آرزوی دانه دارم
خوشم با این همه دیوانگی ها
نگاری عاقل و فرزانه دارم
به پیش شمع روی آن پری وش
چو خوروش منصب پروانه دارم
*****************
ما ما باده پرستیم و زکس عار نداریم
دیوانه و مستیم و به کس کار نداریم
ما مست مدامیم ولی شکر خدا را
کآسودگی مردم هوشیار نداریم
ما آن شجر با ثمر باغ صفاییم
کامروز به جز بار وفا بار نداریم
کالای محبت همه شد باروبر ما
کالای دگر در خور بازار نداریم
ما اهل صفایم و وفاییم و محبت
با خلق جهان کینه و پیکار نداریم
از مردم سالوس و ریاکار بریدیم
ای شیخ برو با تو دگر کار نداریم
شادیم که خوروش به دل سوخته از هجر
جز حسرت دیدار رخ یار نداریم
منابع:
غ.م۱۳۴
گ.ف۱۲۷