
محمد باقر ، فرزند حاجی احمد ، به سال ۱۲۷۴ شمسی در رشت به دنیا آمد . پدرش از بازرگانان خوشنام و متدین بود که به روغنی شهرت داشت ، به مناسبت جدش ملاطاهر که اهل منبر و واعظی خوش صوت و دانشمند بود ، به طاهری معروف شده بود . طاهری به دنبال تحصیلات مقدماتی در رشت ، به بادکوبه و تفلیس سفر کرد و به مناسبت شغل و پیشه پدر ، به تحصيل حسابداری پرداخت و در این علم استادی کامل گردید سر و کارش دائما با کتاب و مطالعه بود و چندی هم در مدارس رشت به تدریس اشتغال ورزید . وی ضمن مطالعه دواوين شعرا به شعر و شاعری روی آورد و با بررسی کتب عرفانی به عرفان گرایش یافت و مرید سید احمد صادقی استرآبادی شد . تخلص شعری و عرفانیش سری است . اشعار فراوانی سروده و تألیفاتی دارد که به چاپ نرسیده اند ، سری به سال ۱۳۳۱ شمسی در تهران ، به سن ۵۸ سالگی درگذشت و در ابن بابویه مدفون گردید . ديوان اشعارش به نام جام احمدی در سال ۱۳۵۱ شمسی در تهران به چاپ رسید .
چند اثر از ایشان
آنانکه رخ چوماه دارند درپیش تو ، رنگ کاه دارند افکنده سری ، چوگوی برخاك درمقدم چون توشاه دارند گوش دل وجان ، به قل تعالوا دزدیده ، قدم به راه دارند برطاق دوابرویت ، ز آفات ازدورجهان ، پناه دارند اقلیم دوکون ، زیر فرمان بی لشگر و بی سپاه دارند برافسر شاهی دوعالم فخرازنمدین کلاه دارند دلهای رمیده را ، شب وروز آماده سوزوآه دارند در خون خود این گروه مقتول از چشم تو ، صد گواه دارند چون چشم پرانتظار « سرّی » برمقدم تو ، براه دارند ***************** بتی کش در بلاد عشق ، گم کردم مکانش را بره افتاده ام ، روزی مگر گیرم عنانش را خبر بدهد کسی بر من که یارم عزم جان دارد روان بر کف نهم ، پاداش پیغامی چنانش را به رخ هادی گمراهان و زلفش رهزن ایمان سروجان می کنم قربان ، عزیزان ، این و آنش را زبهر آنکه در آماج ، بازو ، رنجه ننماید گشاده سینه نزديك آیم و بوسم کمانش را سبكسر ، برخی راهش نهم جان ، تا که بتوانم نگهدارم مگریك لحظه ، رخش سرگرانش را بپایش افتم و دستش بگیرم در کمانداری مگر بدهد امان صياد ، صید ناتوانش را چه نالی « سّر » غم پرور ، زعشق روی آن دلبر سروجان کن سپر ، بی حرف ، پیکان سنانش را **************** ای که در کوی حریفان ، سرو کاری داری شاه وقت خودی ار شاهد و یاری داری مسند قرب بود ، منزل و آرامگهت دست دل ، گربه تك ساق سواری داری دست بر ترکش و پیکان منما ، رنجه ، چو ، من بی عدد صید ، بهرگوشه کناری داری سربالین اسیران خود آخر قدمی ایکه درهردل وهردیده ، گذاری داری بیقرار است دل ماوسرزلف کجت با دومنفی ، عجب اثبات وقراری داری !؟ عزم نخجیرت عجب باشد از آن می بینم که صد آفاق بيك طرفه ، شکاری داری تاب آن کاکل مشکین توام ، الکن ساخت که بگویم سرهرتار ، تتاری داری سرّم از گلشن وصلت ، گل سیراب نچید صدهزار ، ای که ، بهرموی ، بهاری داری ******************* نمیخواهد دلم حرفی دگر از این آن گوید ازین پس هر چه می گوید از آن آرام جان گوید به غیب الغيب پوشیده است رمز راه مشتاقی زنبض پرتوجانان ، دلم زان داستان گوید اگر سالک ، به راه کعبه دیدار دلدارد نی هفبند ما لحن حدی ، زان کاروان گوید مپنداری طریق دور و نزدیکم بود مقصد صراط عشق مه رویان در اقليم جنان گوید بنوش آن باده کو مستیش در ساعت فزون باشد ز صد ساله عبادت ، پرتوفکرگران گوید ز مابین دو چشمت ، فکر را دروازه ای باشد که خرگاه وجوب آنجاست ، زان بیت الامان گوید در اندیشه مجرد شو که فکرت مرکزی یابد مخالف غرق شد ، این راز کشتی امان گوید طلب کن دیدۂ پاکی و در ره جلد و جویان شو که در تأخير جانت هر چه گوید ، از زیان گوید چو شیخ این نکته اندر نفس عمارش نمی یابد به جز انکار نتواند ، جوابی رایگان گوید اشارت را رعایت کن که بیش از این نیارم زد دم از امر طریق اینجا ، که جبریل ، الامان گوید به چنگ آور ، رموزی خوش ، کز او واصل شوی بر کُل اصول سیر باطن را ، حضور راستان گوید نشین در کنج استغنا و در تحقیق بیناشو از دانش حرف آن دارد که از علم عیان گوید رموز سرِّ سرّ مستتر را عشق مستانه به جام احمدی ، در دوره آخرزمان گوید سخنها گفته شد اماکنون سير اخفا را به اهل بینش اندر پرده راز بی زبان گوید
منابع:
گ.ف۲۱۴
غ.م۲۲۹