
محمد جودی لنگرودی در سال ۱۲۷۶ در لنگرود چشم به جهان گشود او ابتدا به کارمند پست و تلگراف بود و در سال ۱۳۰۶ به دادگستری ایران پیوست که آخرین سمتش دادستانی شهرستان اراک بود جودی شاعری بود پر از ذوق و عشق،چند نمایشنامه او در لنگرود روی صحنه آمد که خود او نقش مهم آنها را برعهده داشت ،کتابی دارد با نام (وصلت اجباری) در مورد دوران شومی که دختران را بدون تمایل خودشان به عقد دیگران درمی آوردند،چند قطعه از آثارش در مجله فروغ رشت به چاپ رسید.جودی لنگرودی در سال ۱۳۱۷ و در اراک دنیای فانی را بدرود گفت.
چند اثر از ایشان
بسکه دل از همه سو جانب دلدار گرفت آخر الامر برای من و خود کار گرفت کاروان غم و اندوه چو واماند ز راه در کنار دل غمدیده من بار گرفت من ندادم دل خود را به وی از روی هوس عشق او آمد و لج کرد و به اجبار گرفت کردم انکار زمهرش بر مستنطق عشق آخر از دیده گریان من اقرار گرفت دهر دون پرور اگر نیست چرا در همه حال جانب مردم دون همت بد کار گرفت دیگران گوهر اقبال بدست آوردند طالع ناقص ما دامن ادبار گرفت جز تحمل نبود چاره زندان قفس داند آنکو خبر از مرغ گرفتار گرفت جودی از جور فلک بگذر و آسایش گیر با وجودیکه تو را اینهمه دشوار گرفت ********************** ای خوشا آن دل که از زنجیرغم آزاد شد ای خوش آن صیدی که آزاد از کف صیاد شد جز تبسم های شیرین ، بر لب شیرین نبود لیک رنج کوه کندن ، قسمت فرهاد شد سینۂ غم دیده ام را ، کار از درمان گذشت سعي ها باید که تا ، ويرانه ای آباد شد بس کشیدم رنج و محنت از عذاب زندگی آرزوهای جوانی ، سربه سر از یاد شد راستی لفظی است بی معنی در این دوران که من همچو برق اندر پیش افتادم او چون باد شد هر که در راه صداقت رفت جز زحمت ندید در طریق حیله هر کس زد قدم ، دلشاد شد واژگون گردی بسان بخت جودی ای فلک زانکه بنیان وجودش ، از تو بی بنیاد شد