
محمد حسابی صیقلانی در سال 1285 در رشت متولد شد ، پدر وی شیخ علی صیقلانی بود .
او در ابتدا پیشه معلمی را انتخاب نمود و در ادامه کارمند اداره دارائی بود،وی به زبانهای عربی و فرانسه تسلط داشت. در اوج کارش در هنر و غزلسرائی بیماری قلبی عمر او را کوتاه کرد و محمد حسابی در 43سالگی و در تاریخ 29دی 1328 دار فانی را وداع گفت.
نمونه آثار ایشان
نرگس مست وطن بیمار و من بیمارتر کار بر وی گشته دشوار و به من دشوارتر مملکت آشفته ، دشمن چیره و نکبت قرین جمله بیزارند از این اوضاع و من بیزارتر ملک جم تقسیم شد مابین روس و انگلیس آن یکی خونخوار واین دیگر از آن خونخوارتر ساخت ملت را اسیر دشمن آن نامرد دون خوار کرد این توده را ، خود شد از آنان خوارتر داد کشور رایگان ، در دست قهر دشمنان وضع ناهنجار مارا کرد ناهنجارن تر شد مبدل مجلس شورا به حمام زنان جمع ، آنجا مردمانی از نسیم عیارتر از رئیس دولت ترسو، چه کاری ساخته است ؟ آنکه باشد دولتش از پشه بی مقدارتر *************************** ببین به کشور ساسان چگونه سامان کرد عدو که کاخ جلالش به خاک یکسان کرد هنوز بیم خرابی رود فزونتراز این امید نیست که بتوان دوباره جبران کرد عروس دهر سیه روز باد از این ماتم که دست جور قضا ، زلف او پریشان کرد لوای نصرت فرعونیان ز نیل گذشت خود این مسامحه شیر پور عمران کرد گدای سیم و زر آن مرد دیو طبع حریص فدای آز خود این ، خاتم سلیمان کرد به چشم ، حاصل من خان هان را دیدی کجا جفا و خیانت زما به آنسان گرد ************************ یار من نامهربانی می کند با رقیب من تبانی میکند می زند آتش به جانم از ستم این چنینم آن چنانی میکند تلخ کامم زان که بینم با رقیب هر زمان شیرین زبانی میکند باعدو دارد سرلطف آشکار دشمنی با ما نهانی میکند صیت ناکامی ما شد برملا او به خلوت کامرانی میکند گلشن ما را که نیک آراسته است بهر دشمن باغبانی میکند گر روم اسرار گویم آشکار منعم آوخ شهربانی میکند چمن از روی دلارای نوآرام گرفت نافه از بوی دلاویزخطت نام گرفت خال هندوی تو با زنگی زلفت پیوست رهزن هند وحبش قافله شام گرفت خواست تا طعنه به روی تو زند گونه سیب تیری از ناوک مژگان تو در کام گرفت دانه افشاندم و دام از پی آن گستردم مرغ خال سیهش دانه وهم دام گرفت تا شد آن كوكبه جم ، به تماشای چمن بهر یمن قدمش ، لاله به کف جام گرفت از پی کشتن من تیر نگاهت کافی است ابرویت بیهده تیغ از کف بهرام گرفت خرفه زهد مرا ، کسی نتوانست درید ناز شست تو که با دست تو انجام گرفت به نوای ره عشق تو ای کعبه حسن گیرم آن شیوه که آن عارف بسطام گرفت ************************ از زمان کودکی کسب فضایل کرده ام تامگر در عهد شيخوخت به یاد آید مرا گر چنین دانستمی کسب رذایل کردمی تا در این دوران دون پرور به کار آید مرا من در خود هزار سودا دار افکار گران بی حد و احصا دارم خواهم چو یکی ز قوه بر فعل آرم صد خار به زیر پای هر پا دارم گه بی سرو بی صدایی ای دل با من به سر وفایی ای دل گه سوزیم از فراق یاران رورو که عجب بلایی ای دل
گ.ف۱۱۹
غ.م۱۰۱