
محمد علی فرزند جواد ، اهل باز قلعه (از توابع کھرم ) به سال ۱۲۸۷ شمسی در رشت به دنیا آمد و اندکی پس از فراغ از تحصیلات مقدماتی وارد خدمات اجتماعی شد و دوره تحصیلاتش را ناتمام گذاشت جوانی بود با ذوق و شاعر و آزادیخواه که تنها فعالیتش را در دفاع از حقوق طبقات زحمتکش به کار می برد . اشعار گیلکی او در رشت مکرر به چاپ رسیده و احاطه اش به واژه های گیلکی خالص که در اغلب اشعارش به کار می برد ، همچنین اطلاعاتش به پاره ای نازک کاریها و سنت های کهن گیلان و روان شناسی روستایی ، مورد تصدیق و تایید اهل فن است ، روزنامه ای داشت به نام ((چلنگر )) که آنرا در یک دوره بحرانی کشور ، با مقالات اجتماعی آتشین ، نشر می داد و مشحون از گفتارهای سیاسی و انتقادی منظوم و منتور و فلکلورهای اقوام مختلف کشور بود ، بین دهقانان و کارگران نفوذ و حامی فراوان داشت ، به طوریکه تلاش بسیار برای برگزیدنش به نمایندگی مجلس در یکی از ادوار تقنينیه به عمل آوردند ، ولی توفیق نیافتند ، زیرا موانع و مشکلات فراوانی در این زمینه وجود داشت و هنوز شرایط برای انتخاب او و امثالش در منطقه گیلان مساعد نبود . روزنامه اش به علت انتقاد تند و تاخت و تاز شدید به اعمال زمامداران کشور ، مکرر توقیف می شود و هر وقت که خلائی در نشر روزنامه مرتب چلنگر پیش می آمد ، هواداران و حامیانش امتیاز روزنامه تازه ای را در اختیارش میگذاشتند . روزنامه هایی که به جای چلنگر و با همان آرم همیشگی روزنامه منتشر می شدند ، عبارت بودند از « بوته زر » به صاحب امتیازی علی فهمیده وحدانی ، (زحمت) به صاحب امتیازی محمود بنا ،(( راه چاره ) ) به صاحب امتیازی حسین خیرخواه ، « شطرنج سیاسی » به صاحب امتیازی حسین دانش فاطمیه ، « پیشتازان » به صاحب امتیازی عبدالعلی علوی پرتو ، « نور آسیا » به صاحب امتیازی محمد تقی رشوانی دهاقانی ، « زره پوش ملت » به صاحب امتیازی ث . احمدیان ، « منطق امروز » به صاحب امتیازی بانو ف . خلج . اشعار فراوانی اعم از فارسی و گیلکی سروده است که ابتکاری و جالب اند ، به ویژه گفتارهای گیلکی او نمایشنامه ای است از وضع اجتماعی و سیاسی و اقتصادی کشور و علل عقب ماندگی جامعه ایرانی در آن ایام .
برای اینکه خوانندگان با روحیه او بیشتر آشنا شوند . بهتر آن است مقاله ای را که م- اعتمادزاده زیر عنوان افراشته شاعر توده نگاشتنه . با کمی تخلیص بیاوریم :
پیش از آنکه من با افراشته از نزدیک آشنا بشوم و او را به جهت صفات عالی انسانی و گفتار شیرین و بی ریایش دوست بدارم ، با اشعار او که در این چند سال اخیر به چاپ میرسید ، آشنا بودم . این اشعار اگر آن جلای فریبنده شعر کلاسیک فارسی را که مدفن معناست ، نداشت ، ولی در عوض ساده ترین و حقیقی ترین و چه بسا شدیدترین احساسات به زبان توده مردم را بیان می کرد . به نظر من ، این از موارد نادری بود که در کشور ما شاعری برای ابداع معانی تازه با حدت ذهن و لطف ذوق به مردم به کسانی که رنج و راحت و نومیدی و امیدشان کمتر مجال تجلی در صحنه ادبیات ایرانی پیدا کرده است ، رو می آورد و زبان راست و بی پیرایه مردم را به عنوان ابزار کار اختیار مینمود . من وجه امتیاز افراشته را با دیگر شاعران ایرانی در همین میدانم و به همین جهت برای او ارزش و احترام قایلم . با این همه من افراشته را بیش از هرچه شاعر گیلک میدانم . میدان هنرنمایی افراشته زبان گیلکی است ، در این زبان است که او عالی ترین نمونه های ذوق لطیف خود را در قالب سخن کشیده است . و باز در دلهای عامه مردم گیلان است که افراشته جایی بسزا پیدا کرده است ، چیزی که به جرات می توان گفت از برای کمتر سراینده ایرانی تاکنون دست داده است . زندگی افراشته نشیب و فراز و تحول بسیار داشته است و روح تازه جویش ، او را به همه گونه مردم ، در همه احوال روبرو ساخته است . رشته های خویشاوندی او را به طبقات مختلف حتی مضاد اجتماع پیوند میدهد ، دولتسرای مالکین بانفوذ و كلبه گالی پوش دهقانان بی چیز . این هر دو را افراشته از نزدیک دیده است و با هوسها و کینه ها و عيشها و ناکامیهایی که در این در صحنه خودنمایی می کند ، آشنا بوده است . زندگی افراشته از این تحولات سریع بسیار به خود دیده است که وقتی غلام سیاه کیف او را به مکتب می رساند و پس از چندی خودش تنها گاوی را که مایه گذران مادر و خانواده اش بود . به چرا می برد و می آورد . افراشته برای تأمین زندگی ناچار شد خیلی زود پی شغل و کار برود و تاکنون چندین بار تغییر شغل داده است ، شاگرد عطار ، تحصيندار تجارتخانه ، معلم ، آرتیست ، شوفر . کارمند شهرداری ، مقاطعه کار ، روزنامه نویس ، معمار و مجسمه ساز بوده است . به همین سبب افراشته در میان همه طبقات جامعه قابلیت نفوذپذیری فراوان دارد و می داند مردم چه در سر می پرورانند . از چه خوششان می آید ، ناله و فریادشان برای چیست ، چه فکر و حیله هایی به کار می برند و چه جوانمردی و گذشتی میتوانند نشان بدهند .
آشنایی با احوال مردم به اشعار افراشته لحن صادقانه ای میدهد که با همه سادگی در همان وهله اول شخص را مجذوب می نماید . مثلا سه تابلوی او به نام مفتخور الاعیان که به زبان گیلکی است . شرح محرومیت دهقانان گیلان و نموداری از مبارزه های حق طلبانه آنان می باشد ، به قدری در میان زارعین زحمتکش کلان نفوذ کرده است که اغلب در مزرعه ها و نهره خانه ها خوانده می شود ، ناز و نعمت بیجای این و گرسنگی و بینوایی آن دیگری را پهلوی هم قرار بدهد و تضاد ظالمانه این دو زندگی را بدین ترتیب هرچه بیشتر محسوس سازد … » . افراشته در شعر زبان مردم را به کار گرفته است و همان گونه که حرف می زنند و ساده و بیتکلف می گویند ، شعر میسراید . مجموعه اشعارش در سال ۱۳۵۸ با کوشش شاعر گرانمایه نصرت الله نوحیان ( نوح ) به چاپ رسید .
با فشار برای دستگیری اعضای حزب توده در ایران محمد علی افراشته بعد از دوره ای زندگی مخفیانه در سال ۱۳۳۴ از ایران به مسکو و سپس به صوفیه پایتخت بلغارستان مهاجرت کرد و در همانجا به تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۳۸ چشم از جهان فرو بست و بر سنگ مزارش همان بیتی نوشته شد که همیشه بر صفحه اول روزنامه چلنگر (که به گفته خودش نامش را صادق هدایت به او پیشنهاد داده بود ) نقش بسته بود
بشکنی ای قلم ادست اگر
پیچی از خدمت محرومان سر
چند اثر از ایشان:
ای چارده ساله پالتوی من ای رفته سر آستین و دامن ای آنکه به پشت و رو رسیدی جرخوردی و وصله پینه دیدی هر چند که رنگ و رو ، نداری وا رفته ای و اتو ، نداری گشته یقه ات چوقاب دسمال صد رحمت حق ، به لنگ بقال پاره پوره ای ، چوقلب مجنون چل تکه ، چو بقچه گلین جون ای رفته به نیاز و آمده باز صد بار گرو دان رزاز خواهم ز تو از طریق یاری امسال مرا نگاه داری ! این بهمن و دی مرو تو از دست تاسال دگر ، خدا بزرگ است ********************************* حافظ صلح جهانی، ترومن صلح ول میکند از بمبافکن از عطاهای جناب ایشان صدیهشتاد کره صلحنشان نه دهستان و نه شهرستان ماند نه دبستان، نه دبیرستان ماند کره آن کشور صلح آرام شده یکپارچه دارالایتام نه پدر مانده در آن، نه مادر نه معلم، نه لَلِه، نه نوکر بچهجون، ورد زبان کن همهروز تف به گور پدر جنگافروز ********************************* ای شغال تنه گنده، خپله دیدی افتاد دمت لای تله؟ خوب، بدجنس جد اندر جد دزد کار ناکرده چه میخواهی مزد؟ بی شرافت به کدام استحقاق میکنی خربزهها را تو قاچاق؟ ... نیمه شب بهر چه آیی پا بوس دزد دزدانه بری مرغ و خروس؟ ... متولی دهات مایی یا شفا یافته، آقایی؟ ... پست امنیه فرستاده تو را ببری خدمتشان مرغ مرا؟ سوپیشینه مگر دارد آن سر دیوار پریده حیوان بخشدارهستی یا فرماندار شهردار هستی یا استاندار؟ خط مگر داری از آقای وزیر یا که دستور شفاهی ز امیر؟ ... هیچ در مدت عمرت یک بار دستت از بیل شده آبله دار؟ هیچ شده یخ کنی از سرمایی هیچ شده غش کنی از گرمایی ... سخن برزگر اینجا که رسید از ته قلب شغال آه کشید گفت افسوس که بی تدبیری شیرموش هستی و موش شیری ... دزد یک خربزه اندر سردار دزد صد قریه جناب سردار؟ زالوی خون هزاران دهقان حضرت اشرف و خان و اعیان؟ داشتی گر هنر و عقل و کمال همه بودند به عرف تو شغال ************************** این حکایت شنو که در بغداد» تله تق کرد و موشه توش افتاد شاه بغداد از این صدا شد مات ختم شد ، فاتحه الصلوات از چنان تله و چنان تلفی تله بگدار را زگل طیقی جبه ملی عراق عرب فیصله داد کار را یک شب تله تق کرد و گور شه گم شد فیصلی رفت و فصل مردم شد ناز شست تله گذار عراق احسن احسن به شاهکار عراق شاهکاریکه کار شه را کرد پدر خائینین به در آورد بهجهت آور خبر برای بسی «چون نگه می کنم نمانده کسی» قبله عالم و کس و کارش دور قاب سبزی چین دربارش واعظ و عامل و ثنا گویش مدح ارواحنا فدا گویش اطلاعتی چاخانچی او رادیو باشی پالانچی او زاهدی ،بختیار و شعبانش از آژان بنگی و دایی جانش هم غیاب حضور امین حضور شد یه هو زرت کلهم قمصور ذات شاهانه و ملوکانه چانه انداخت بی چک و چانه دفع شر و مزاحمت فرمود مسکرآباد را قباله نمود کله پا گشت قبله عالم از سیه مهر های یکی کم شد کم نه زا ارواحنافدا الری نه هم از سایه خدا خبری چشم بدخواهی باباغوری شد عراق عزیز جمهوری یه هو یک ملت از اسیری رست کندو زنجبرهای ظلم شکست رفت ملت به سوی آزادی شد شهنشاه مسگر آبادی همجوار عزیز ازاد شد آزاد روز خوشتر نصیب ایران باد از زبان عموم ایرانی ایلی و شهری و دهستانی تهنیت بر برادران عراق دولت نو بر و جوان عراق تسلیت از برای آمریکاست گردن انگلیس شال عزاست نه از اینکه امیر فیصل رفت نفت کرکوک و نفت موصل رفت آنهمه خرج و آنهمه جاسوس یا یک اردنگ خلق شد فانوس ملخ افتاد توی پستانش خشک شد شاخ و ساق پیمانش حاجی بغداد خرابه پیمان هم حاجی نقش بر ابه پیمان هم رفت توری سعید خر حمال آنکه می کرد نوکری سی سال آنکه می کرد متصل کشتار از برای بقای استعمار ای بسا لاله داغدار از او نان ننگی به یادگار از او نوکر پا رکابی پیمان ترک و ایران, عراق وپاکستان آنکه میداد دو به دم آتش رفت دوش یه چشم هیزم کش شد زمستان تمام و در هر حال رو سیاهی بماند به زغال ***************************** دیشب آقای ناصح الشعرا که پیرو «هنر برای هنر»هستند به ادراه تشریف آوردند و بین ما مذاکرات حضوری و محرمانه رد و بدل شد چون شما خوانندگان بیگانه نیستید از شما پنهان نمی کنم : افراشته من معتقدم شعر نسازی حیف از ادیبات که شد مسخره بازی یک رشته اراجیف و اباطیل زننده یک سلسله لاطایل مسموم کننده میشعری و میچاپی و میخوابی و انگار در نیمه دیماه یخی امده بازار گویندت گرت «شاعر مردم» عجبی نیست در خلق کسی عامل شعر و ادبی نیست تاسیس ، روی ،نایره انی ؟ که نه والله سطری عربی نانی خوانی ؟که نه والله شعرت همه عریان ز «مراعات» نظیر است نان گوئی و افسوس که بی ذکر پنیر است جائی سخن از راه ، چرا چاه نباشد ؟ آنجا که گدا هست چرا شاه نباشد ؟ بر نقص سواد تو همین یک کلمه بس یک مصرع با سین و یکی ثای مثلث از وزن نگو ، عین ترازوی سرگ دار میزان نشود جز به پول ، ویرگول بسیار شعری که بود در عظمت کوه دماوند شعری که بود مبهبط الهام خداوند شایسته تعریف گل و فصل بهار است وقف ابد ساق و سر و سینه یار است آنهم به همان سبک ابیوری مرحوم بی دخل تصرف بهمان مهر و همان موم ما شاعر شهریم ، مجرد زعلایق مرد هنر را چه به اوضاع خلایق ؟ نان نیست نباشد ، که سر یار سلامت بیکاری و فقر است که دلدار سلامت مار چه آجان آمده با موجر منزل ؟ ما کشته عشقیم ، به صد دل نه به یک دل دنیایی دنی را همه گر آب بگیرد ما اهل دلان را همگی خواب بگیرد امروز اگر خلق به ما لطف ندارند روزی بسر مقبره مان گل بگذارند زیرا که ، از آنجا که خلایق همه مستند این مردم نادان همه شان مرده پرستند این مدعیان در طلبش بی خبرانند فاتح مع اصلوات
منابع:
برقعی (۱) ۲۹۹
بزرگ(۹)یک ۸۳
گ.ف ۵۰
مشار(۴)۱۲۹