هارون شفیقی ( شکیبا )

هارون شفیقی به سال ۱۲۹۶ در روستای عنبران در دامنهٔ جنوبی رشته کوه البرز از توابع شهرستان اردبیل چشم به جهان گشود.

پدرش ملا نجم الدین در کار کشاورزی، دامداری و خرید و فروش تولیدات روستایی و مادرش حمیرا، شاعر و از فرزندان شیخ علی تالشی نقشبندی بود. استاد تحت تأثیر مادرش به کار شعر می‌پرداخت. مادرش اولین راهنمای او بود که در اوان کودکی او را با آثار برجستهٔ ایران نظیر مثنوی معنوی، منطق الطیر، گلستان و … آشنا کرد. او در خانواده‌ای چهار نفره با برادرش زندگی می‌کرد.

شفیقی به عنوان فرزند بزرگ خانواده برای کسب علوم راهی سفر می‌شوند و توشه اش از این سفرهای متعدد تمام اطرافیانش را مبهوت می‌کند و چنان در علوم فقهی و ادبیات فارسی و عرب سرآمد می‌شوند که شهرتش تمام اکناف را در هم می‌پیچد. ایشان در آبان ماه ۱۳۲۸ تلاش کردند تا جذب ادارهٔ آموزش و پرورش شوند تا اینکه پس از دو ماه تلاش در روز ۲۸ دی ماه ۱۳۲۸ ابلاغی در کارگزینیِ ادارهٔ آموزش و پرورش شهرستان رشت برای تدریس در دبیرستان محمد رضا پهلوی سابق در رضوانشهر امروز با حقوق ما هانهٔ نود و دو تومان برای ایشان صادر می‌شود. او در آغاز «شفیقی» تخلّص می‌کرد. امّا بعدها با سرودن شعری زیبا به «شکیبا» تغییرش می‌دهد.

هارون شفیقی پس از تألیفات و اشعار و ترجمه‌های ارزندهٔ فراوانی به تاریخ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۰ در شهرستان کرج درگذشت.

آثار وی عبارت اند از:

غنچه‌های دانش (شامل شرح حال و نمونه آثار بیست و پنج شاعر گیلانی) چاپ ۱۳۳۲

گفتار (شامل مقاله‌های کوتاه هارون شفیقی در باب مسائل اجتماعی) چاپ ۱۳۳۷

ترجمه کتاب «ایها الولد» از ابوحامد غزالی از عربی با عنوان یک نامه به فارسی، چاپ ۱۳۳۷

گزینه‌ای از اشعار در قالب قصیده و غزل که شاعر به اقتفای استادان متقدم (سعدی، حافظ، خواجو، کلیم کاشانی، مشتاق اصفهانی و …) یا شاعران معاصر (پروین اعتصامی، سیمین بهبهانی، پروین دولت‌آبادی و …) سروده‌است، چاپ ۱۳۴۳

ترجمه و اقتباس از اثری از یکی از نویسندگان عرب به نام عبدالله فکری، در مقوله اصالت عقل در قالب داستان، چاپ ۱۳۴۶

تاریخچه عنبران اردبیل و شرح احوال علما و عرفای آن روستا، چاپ ۱۳۶۵

تنبیه النفس، قصیده‌ای به مطلع ذیل در استقبال از شینیه خاقانی، چاپ ۱۳۷۲

چند اثر از ایشان

 دل نکنم من زیادروی تو ، آنی 
 دورزچشمی و در  میانه جانی
 هرگل زیبا بياد روی تو بینم
  گرچه ، ورای هزارپرده نهانی
  داد از آن آشناییی که ندارم 
  هیچ از آن رشته ای بدست و نشانی
  عیش گوارا بود ترا ، که غم تو
  لذت عیشش بود برای جهانی
 ایکه پری وار ، بامنی وزمن دور
  نیست غمت را ، نهتابی و نه توانی 
 شادی دلها بود ، زعشق و امیدی
  شاد شوای « ری » که دوست را تو ، مکانی
 در پی يك  آرزو پریدم ، عمری 
  بال و پرم ریخت درفضای جوانی
  روح شکیبا » همیشه گرد تو چرخد
 گرچه ترا او ندیده ای و ندانی
  
  ***********
  
 درازل ، حسنش ، چون پرده زرخ وا می کرد 
 باز می کردعدم چشم و تماشا می کرد
 هستی کون و مکان مظهر رخسارش بود
  اوبهرذره از آن روی ، تجلی می کرد
 گرنمیخواست نماید بهمه چهره ، چرا 
 همه را جلوه گر روی دلارا می کرد ؟
  دی بخلوتگه دل ، نور رخش ، می تابید 
 عقل سودازده را واله و شیدا می کرد 
 ارنی گوی ، سر کوی وی ازشوق جمال 
 آرزوی هوس خاص ، چوموسی می کرد
  گرنمیشد دل ویرانه ما ، منزل او
  راستی درهمه عالم بکجا ، جامی کرد ؟ 
 ره به مقصود همی برد ، « شکیبا » ناچار
 دیده را گر بخودی ناظر و بینا می کرد
  
****************

 نفسی که هست باقی ، بگشا درقفس را
  که بپای سرو آزاد برآرم آن نفس را 
 نرسم به کاروانی که گذشت از جوانی
  بسم اینکه بشنوم ناله دوری جرس را
  همه آرزویم اینست در این جهان ناکس
  که بدور خود نبینم دم مرگ هیچکس را
  چو بکشتزارهستی ثمر امید سوزد
 چه کنم به یأس وحرمان ، دوسه بوته خاروخس را 
 شده باعث شکستم دل آرزو پرستم
  بچه حیله ای بکوبم ، سرخصم بوالهوس را ؟
  
  
********************

  
 زمانه مهربانی میکند ، با من چه دیراما 
 گوارا شربتم آرد بخون آغشته شیراما
  هوسهای جوانی پیش چشمم جلوه گر سازد
  در آن حالت که کرده روزگارم سخت پیراما
 ززندانم رهائی بخشد و آزاد میسازد
  بهنگامی که در چنگال مرگستم اسیراما 
 مرا یاران همرنگی ، بگرد سرفرا خواند
  گهی درلنگه وگه دریل وگه در خمیر اما 
 خلیج ازجزرومدش یادم آمد جزرومد عمر 
 عجب جزری عجب مدی ، بدریای کویراما
 همی خواهد زیبایم خار نومیدی بدر آرد
  بجای سوزنی در دست خود بگرفته تیر اما
  پس از سهراب اینك نوشداروی فراوان است
  شود هرتشنه بعد از مرگ خود از آب سیر اما
  شکیبا  گریه کن بر عمر از كف رفته ات گاهی 
 نباشد گریه ات را هیچ  فریاد و نفير اما 

منابع:

غ.م۲۵۸

گفتگو