
میر احمد ثارالهی در 29 فروردین 1284 شمسی چشم به جهان گشود
اجداد پدری ثاراللهی از طائفه موسوی زنجانی الاصل میباشند که همه در تقوی و دانش و سبقت در امور خیر معروف بودهاند. از جمله آنها میر حسن معروف است که نخستین احداثکننده پل رودبارتان رشت بنام پل میرحسن میباشد.
پدرش سید رضا ثاراللهی مردی عالم و پرهیزگار بودهاست و در دوران حیاتش مردم از محضر شریف او کسب فیض میکردند. وی مردی سخی الطبع و بلند همت بود، از فقرا و مساکین دستگیری و نگاهداری میکرد، از حال بیچارگان غافل نبود و تمام مصاعی و درآمد خود را صرف آسایش و اطعام مردم میکرد. ساختمان مسجد ثاراللهی واقع در خیابان دکتر حشمت (لاهیجان سابق) یادگار آن میباشد.
مادر ایشان مرحومه بانو حبیبه زنی صالحه و عارفه و حامی فقرا و داور و فیصله دهنده دعاوی مردم بودهاست و بارها با کدخدا منشی از منازعه مردم جلوگیری و آنان را با یکدیگر دوست میکردند. اندرزهای او در مردم اثر غیبی داشت و بسیار مدیر و بذله گو و دارای ذوق ادبی و لطیفه سرائی بودهاست و خود او میگوید من طبع لطایف و ظرائف گوئی را از مادر خود به ارث بردهام و به مفاخرت از مادرش در یک قطعه ادبی میگوید:
«من نجابت ز مادری دارم»
میتوان سلسله خانواده ی ثاراللهی راخاندان علم و ادب دانست.
تحصیلاتش درمدارس قدیمه بوده و از محضر پدر مرحومش کسب فیض و دانش نمودهاست. در تمام ادوار زندگی مهمترین اوقات او صرف مطالعه کتابهای علمی و همنشینی با اهل علم و فیض بوده و از مطالعه کتاب خوب و درک فیوضات هیچگاه غافل نبودهاست. اخلاق او بسیار نرم و پسندیده بود و از ابراز حقایق و رک گویی اظهار سخن بی پرده نمیتوانست خودداری نماید. در لطایف و ظرایف گویی بحدی استاد بود که بقول یکی از دوستانش میشود او را جامع التمثیل نام گذاشت که قادر است از هر حرفی هزار حرف ساخته و آن را به صورت لطیفه ظاهر نماید.
مجموعه لطایف و ظرایف و هزلیات او به ۲۰۰۰ مورد میرسد و خودش معتقد بود که اعمال روزانه مردم لطایف و ظرایف و موجب عبرت بوده و میباشد، منتها باید به موقع درک و یادداشت کرد. از اعمال و اقوال شعرا، عرفاً و مردان مشهور داستانهای شنیدنی و ناشنیده دارد که انسان از شنیدن آن غرق در تفریح و خنده میگردد.
اشعارش در نهایت سلاست و روانی است و در انتقاد و هجویات بسیار ماهر و میتوان گفت استاد است و او را در این فن در ردیف سرائی میتوان شمرد و بقدری در هجویات مهارت داشت که بقول یکی از دوستانش گفتار او در هجو نقش فی الحجر یا لباس درخور اندام طرف مورد نظر است. با این وصف کسی را از خود نرنجانید و این فن را موجب حب و بعض قرار نداد. در اشعار و ادبیات تابع شعرا و ادباء قدیم بود ولی معتقد بود که باید سبک شعر با وضع زمان تغییر نماید. بیشتر اشعار او در شکایت از وضع زمان و نابسامانی زندگی است. غزلیات، قطعات، رباعیات و قصاید بسیاری سروده و معتقد بود که کار از گفتن و شنیدن شعر و غزل گذشته و باید کار مهمتر و بزرگتری پیش گرفت و گام فراتری برداشت.
اغلب اشعارش در روزنامه هفتگی سایبان بچاپ رسیدهاست.
در خدمت وزارت دارائی بوده و در بندر انزلی،رشت و رودسر مدتها به عنوان ریاست دوایر دارائی و غیره مشغول انجام وظیفه بوده تا در سال ۱۳۳۷ بازنشسته شد. پس از آن از طرف دو شهر از استان گیلان آستانه اشرفیه و کوچصفهان به عنوان شهردار انتخابی،انتخاب و مشغول حل و فصل امور گردید و خود او در یک قطعه ادبی میگوید
«عمر هرچند که در عسرت و ذلت گذرد … حیف از آن عمر که در خدمت دولت گذرد»
و در قطعهای دیگر میگوید
«یک عمر تلف کردم در خدمت دارائی … با این دل شوریده با این سر سودائی / شد عاقبت این مصرع مصداق براین داعی الی آخر»
میر احمد ثاراللهی به بیشتر نواحی ایران سفر کرده و با مردم بسیار از عالی و دانی همنشینی و معاشرت داشته و تجربیات شیرین و پربها تحصیل نموده و در این همنشینیها و معاشرتها عاقبت بینی و مردمشناسی او بسیار با ارزش و قابل تأمل و ملاحظه است
از آثارش
- دیوان اشعار
- کتاب مجموعه طنز لطائف الظرائف
- دیوان مدایح و مراثی اهل بیت (ع) تحت عنوان رثاء الحسینی (در دو جلد)
میباشند.
میراحمد در روز هشتم تیر ماه سال 1367 از دنیا چشم فرو بست ،مزار وی در تازه آباد رشت میباشد
چند اثر از ایشان
طعنه از عشق مزن عاشق دل سوخته را
باد بیجا چه زنی هیزم افروخته را
من که در کنج دلم گنج محبت دارم
بکجا خرج کنم این همه اندوخته را
جامه عشق تو را هر که به تن دوخته است
ترک هرگز نکند این به غلط دوخته را
بنده عشق توام یا بکشم یا بفروش
لیک آزاد مکن بنده نفروخته را
عشق ورزیدن ثاری همه حسن است وهنر
قدر نشناخت کسی این هنر آموخته را
*****************
ساقی به دو چشمان تو تا مستی و مستم
از دل نبرم یاد تو تا هستی و هستم
هرگز نکنم لذت آن لحظه فراموش
عهدی که تو با بوسه ز لب بستی و بستم
در راه وفایت چه بلایا که کشیدم
تن داده بهر خاری و هر پستی و پستم
از قید وفای من و از بند جفایت
رستی تو به هر حیله اگر چند نرستم
برخیز به یاد شب پیمان مودت
پرکن دو سه پیمانه که پیمان نشکستم
از مال جهان عشق بتان حاصل ثاری است
این بود مگر قسمتم از روز الستم
***********************
آخر آن چشم سیاه تو مرا خواهد کشت
غضب آلوده نگاه تو مرا خواهد کشت
تا صف آرایی مژگان تو دیدم گفتم
آخر این خیل سپاه تو مرا خواهد کشت
طلعت ماه تو ترسم که بتابد به رقیب
دانم این طلعت ماه تو مرا خواهد کشت
جمع کردی پی آزردن من بار گناه
عذر بدتر ز گناه تو مرا خواهد کشت
تا تو تشخیص دهی مصلحت راه از چاه
بیم افتادن چاه تو مرا خواهد کشت
شکوه از زلف سیاه تو کنم یا ز نسیم
بازی زلف سیاه تو مرا خواهد کشت
دارم از ابروی فتان و دو چشم تو گواه
عاقبت این دو گواه تو مرا خواهد کشت
ثاری از عشق تو آمد به پناه غم عشق
در پناه تو پناه تو مرا خواهد کشت
***********************
ترسم که غم بمیرد و من بی پسر شوم
از هجر نازپرور خود در به در شوم
عمری است غم به شیره جان پروریده ام
آری زمانه خواست که غم را پدر شوم
غم سرسپرده من و من غمگسار غم
کو قدرتی که خصم قضا و قدر شوم
دل کارخانه غم و من کارمند دل
روزی که تیر آه شدم کارگر شوم
اکسیر عشق عارض سُرخم نمود زرد
تا همچو من زدولت اکسیر زر شوم
گفتم به چاره محنت دل گفت چاره نیست
یارب به کس مباد که من منحصر شوم
بی حاصلی ز حاصل یک لحظه لذت است
باید که من ز حاصل لذت کدر شوم
دست فلک گرفت ز من گوهری چوماه
تا من دچار فتنه هر بد گهر شوم
یک دم به کام من نشدی ای فلک مگر
من ضامنم که تیر بلا را سپر شوم
یا شاخ بارور به سر راه زندگی
کاماج سنگ کینه هر رهگذر شوم
غرق بلایم و ترسم رسد طبیب
چون جان به لب برآید و چون خون هدر شوم
ای چرخ من خلاف تو حاشا که من
حاشا که من مطیع تو بیدادگر شوم
ثاری شوی ز فتنه فرزند غم رها
آری شوم ولیک به عمر دگر شوم
منابع:
غ.م۸۴
گ.ف۹۰
ت.دح
ا.م
ف.س